انتظار
|
||||||||||
چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 8:2 :: نويسنده : reza شکسته شد دل تنگم به جفای زمانه که چه سرد و سنگ است دل مردمان زمانه ندارم گله ای ز رسم روزگار چون که آمده ایم برای محبت در این زمانه نشدم خسته از محبت و نشدم خسته ز یاری خلق بگذار که قدری بسوزیم در این رسم زمانه دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 8:9 :: نويسنده : reza چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد می شوم. تنـــم نلــرزد بغضــم نگیــرد روزگاری با غم دوری تو من ساختم جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : reza در کنار باغچه به خلوت بی همتای آسمان امشب نگاه میکنم نمی دانم خواب چرا با چشمانم دیگر بیگانه است یک آسمان پر ستاره و یک ماهه نیمه سکوت را صدای جیرجیرک می شکند گویا او هم بی خواب است امشب چیزی در من مرا به این حال می خواهد من گناهکارم که دوری از چشمان زیبایت شکنجه من شده و چه سخت شکنجه ایست چشمانم بی طاقتند که اینگونه نم نم میخوانند از دلتنگی ام به زمان قسم گلم که باور مرگ برای من راحت تر از دوری توست امشب چقدر من و شب و این جیرجیرک تنهاییم جیرجیرک با صدایش می گوید تنهاست شب با خلوتش من با اشک هایم زندگی یعنی همین امروز همین حالا یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا زندگی یعنی نگاه تو کوک کردن قلبم با صدای تو دل دادن به آهنگ دل پاکت سرور و عشق در فضایی ساکت زندگی یعنی همین دم که از دلتنگم می دانی از این حسم عشق را می خوانی زندگی یعنی داشتن قلب پرستو در این وادی پست و ناهنجار تو در تو پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : reza نمیدانم کجایی در وجودم نهفته شدی در بین دستانم در قلبم... در گوشه چشمانم در آسمان ایمانم در کجا نشسته ایی کنار ساحل آرامش من آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی در بی خوابی هایم در شبهایه بی قراریم در متن تمام تنهاییم چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی در زیر پوست من چه لطیف میجهی تو در فراسوی هر زمان در هر جای این مکان با منی طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار تو خود منی پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : reza برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟! پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 1:59 :: نويسنده : reza خدایـــــا خستـــه ام خستــــه دلـــــم شکستــــه شکستــــه نگــــــم از غــــــرورم کـــه غــم تـو دلــم نشستــــه خـدایــــــــا ای همــــه کســــم چـــــــــــرا خستــــــــه ام خــدایـــا کمکـــم کـــــن کـمـک آخــــه بــه تــو دل بستـــه ام پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : reza
می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...
آن زمان ها که پدر تنها قهرمان بود ... عشــق ، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد ... بالاترین نــقطه ى زمین ، شــانه های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر خودم بودند ... تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند ... تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازی هایم بـود ... و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود !!
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : reza دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : reza بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
ای کـاش تـنـهــا یـکــــنـفــر... تنهایی محض و تـنــهــــایــی مـــن قـــانـــون عــشـــق اســـت....
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 5:27 :: نويسنده : reza
خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم توی چشام نگاه نکن این لحظه های آخرم آخه چطور دلم بیاد چشماتو گریون ببینم میرم ولی اینو بدون چشم انتظارت میشینم میرم ولی گریه نکن نزار از عشقت بمیرم شاید تو اوج بی کسی با عکست آروم بگیرم میرم ولی بدون یکی خیلی تو رو دوست داره یکی که از دوری تو سر به بیابون میزاره خدانگهدار عزیزم چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 4:46 :: نويسنده : reza امشب دارم واسه دلم می نویسم ، آخه آسمونش خیلی گرفته و ابریه و هرثانیه که میگذره احساس می کنم داره دنیاش تنگ تر میشه ، یجور باید این دلم خالی بشه ، دیگه مث شبای قبل نمی تونم با گوش دادن به یه ترانه خودمو آروم کنم یا با نوشتن یه ترانه اینجا یکم دلمو خالی کنم ، دلم برات خیلی تنگ شده...خیلی زیاد ، دلم می خواد گریه کنم ، از تو چه پنهون آخرین بار وقتی با خاطراتمون فکر می کردم چشمام خیس شد،خیلی چشمام درد گرفت ، داشتم فشار میاوردم که گریه نکنم آخه یه چیزی ته دلم می گفت: مرد که گریه نمیکنه ! هنوز وقتی اسمتو رو لبم میارم آروم میشم و هروقت یاد چشمات می افتم مثل همیشه که می بوسیدمشون تو ذهنم به چشمات بوسه میزنم،یاد صدای قشنگت ، یاد دستای گرمت امشبم میگذره برام ، بی تو اما با یاد تو
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 4:3 :: نويسنده : reza سلام امشب دلم خیلی گرفته. خیلی.. خیلی ... خیلی .. دلم یه سینه ی بی دغدغه می خواد که سرمو بزارمو زار زار گریه کنم. همیشه وقتی بارون می باره دلم می گیره. امروز بعد از مدتها خودمو تو آینه نگاه کردم. به دقت نگاه کردم.. چقدر شکسته شدم٬ چقدر داغون شدم...توی همین یه شب.. نمی دونی چقدر برام سخت گذشت ٬ نمی دونی دیشب تا صبح اشکام امون نمی داد. دلم خیلی گرفته.. خیلی گرفته .. خیلی کاش پیشم بودی. کاش پیشم بودی تا مثل همیشه آرومم می کردی.خیلی بیقرارم..خیلی حالم بده.. دلم فقط بهونتو می گیره آخه می دونی فقط تورو دوست داره٬ فقط با تو آرومه.. فقط تو حرفشو می فهمی... فقط تو دلم گرفته. دیگه همه چی حالمو بهم میزنه. دلم می خواد برم بیرون٬ برم قدم بزنم زیر بارون... دلم می خواد برم پارک٬ پارک گیشا زیر بارون... زیر بارون قدم بزنم راه برم.. گریه کنم ، زار بزنم... فریاد بزنم.. چقدر احساس تنهایی می کنم ، احساس پوچی، اجساس خلاء کاش یکی حرفمو می فهمید.. یکی که مثل خودمه.. تنها و بی کس .. یه عاشق واقعی... یه عاشق درمونده و شکسته... ولی حیف که نمی شه ، چون هیشکی مثل تو نمیشه.. بزار به درد خودم بسوزم دلم گرفته ... دلم گرفته.. دلم خیلی گرفته هیچ کس با من نگفت از پنجره
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:48 :: نويسنده : reza مینویسم بدون تو
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:41 :: نويسنده : reza تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم.... تو نبودي و در نهان جانه دلم جايت خالي بود....... تو نبودي و باز به تو وفادار بودم........ تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم...... از سرزمين عشق...... تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختي.......... با تو بزرگ شدم...... تو نيمه گمشده ام شدي........
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:45 :: نويسنده : reza با قطره های اشکم به روی کاغذ دل نوشتم ترانه خوشبختی را ترانه با تو بودن در کنارت آرمیدن می خواهم با هر قطره اشکم سرود با تو بودن را تکرار کنم می خواهم با هر سرودم محبتت را بیان کنم اما افسوس که کلمات از بیانش عاجزند چرا که وسعت محبتت در افق نهان شده است و من به افق مهرت نخواهم رسید چون در ساحل مهربانیت غرق شده ام چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : reza از وقتی تو رفته ایی دیگر در سرسرای ذهنم ، خبری از قیل و قال ما نیست همه چیز رنگ تنهایی دارد و من رنگ تو را گرفته ام ..... از وقتی تو رفته ایی کمتر حرف میزنمو کمتر آواز می خوانمو کمتر گوش می کنم از وقتی تو رفته ایی بیشتر فکر می کنم و بیشتر می نویسمو بیشتر خوانده می شوم اما از وقتی تو رفته ایی در من معجزه ایی رخ داده است از وقتی تو رفته ایی واژه ها با قلمم آشتی کرده اند و مرا در نوشتن یاد تو یاری می کنند و من از تو می نویسم و مردم آنرا شعر می نامند تو رفته ایی و من شعر می گویم شعر آشنایی ، وصال ، شعر جدایی و اکنون شعر تنهایی آیا دیوان شعرمن ، همان روایت رفتن تو نیست ؟ تو می روی و من از تو شعر میگویم . چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : reza آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من. میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام. آهای مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام. من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم. من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ، تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم… آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش …. آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است. آهای مسافر خسته من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ، همه جا ماندنیست ، جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم…. شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت. من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من.. آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم، در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ، با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم، آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم! رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه… آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من … میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه را هم برایت خواندم….
نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار، به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی.
درباره وبلاگ
![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ
![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]() ![]() ![]() ![]()
|
||||||||||
![]() |