انتظار
|
||||||||||
یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : reza وقتي که تنگ غروب بارون به شيشه مي زنه **نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد**
**نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت** **ولی بسیار مشتاقم** ** که از خاک گلویم سوتکی سازد ** **گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش** **و او یک ریز و پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد** **و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد** **تا بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را** بگو سرگرم چی بودی
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پيوندها
|
||||||||||
|