محاکمه

جلسه ی محاکمه عشق بود... 

و عقل که قاضی این جلسه بود عشق را محکوم به

دورترین نقطه ی مغز یعنی فراموشی کرد.

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه ی اعضا

مخالف او بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق:

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را

داشتی؟

-آهای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش

بودی؟

و شما پاها آماده ی رفتن به سویش؟

حال چرا این چنین با او مخالفید؟

همه ی اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض

جلسه را ترک کردند.

تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:

دیدی ای قلب همه از عشق بی زارند ولی من متحیرم

با وجودی که عشق از همه بیشتر تورا آزرده چرا هنوز 

از او حمایت میکنی؟

قلب نالید و گفت:من بدون عشق نخواهم بود و تنها 

تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه ی قبل را

تکرار میکنم و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی 

باشم.
پس من همیشه از عشق حمایت میکنم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 2 فروردين 1391 | 17:29 | نویسنده : reza |