تا کجاي قصه ها بايد ز دلتنگي نوشت
تا به کي بازيچه بودن در گذار سر نوشت
تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد
يا فقط با گريه هاي بيقرار آرام شد
بهر ديدار محبت تا به کي در انتظار
خسته ام از زندگي با قصه هاي بيشمار
نظرات شما عزیزان:
ياسی را برای يادگاری
در ابتدای تنگاره دل تو خواهم کاشت
ميدانم که تو سرشاری
اما
بوی مهربانی را از نگاه ياسم بخوان"
سر بزن به کلبه ی تنهایی من
آپم
در ابتدای تنگاره دل تو خواهم کاشت
ميدانم که تو سرشاری
اما
بوی مهربانی را از نگاه ياسم بخوان"
سر بزن به کلبه ی تنهایی من
آپم
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی ازآن خارج میشد
به من گفت:نرو که بن بسته!
گوش نکردم ، رفتم
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم
به من گفت:نرو که بن بسته!
گوش نکردم ، رفتم
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم
تاريخ : پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 | 18:44 | نویسنده : reza |