این روزها...

 

 

این روز ها آرزو می کنم ای کاش در کوچه های کودکی می ماندم، ای کاش سایه ها از ذهنم رخت بر می بستند و ای کاش می توانستم سکوت غم انگیز صحرای دلم را بشکنم... غوطه ور در این افکار، ناگاه به خود می آیم...

همه رفته اند ، و من تنها مانده ام...!

بهت زده و حیران ، در وسط اتاق می ایستم.چه سكوت غمباری... !!! پارچه های سیاه روی دیوارها و گل های خشك و پژمرده، خبر از فصل جدایی و نیستی می دهد...

دیگر آفتابی نیست كه هر صبح با طلوع خود مرا بیدار كند، دیگر كسی نیست تا گرد و غبار دل ابری ام را پاک كند، دیگر كسی نیست تا مرا با نگاهش بدرقه كند...

تو دیگر نیستی و من امروز بی تو ، گمشده ای در كوچه پس كوچه های عمرم ، امروز دیگر به تنهایی خو گرفته ام و جزیی از وجودم شده و دیگر رمقی برای رفتن به انتهای سفر ندارم...

 

این روزها ، برایم روزهای دلگیری است. می دانی این روزها چندین بار نامت را زیر لب زمزمه می كنم...؟ این روز ها ، از دوری ات بی قرارم... بگذار عاشقانه تر بگویم: این روزها تمام وجودم در یك حرف كوچك " تو " خلاصه شده...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1391 | 15:52 | نویسنده : reza |